مهندس مهدی بازرگان

برشی از خاطرات مهندس بازرگان در باره شهید آیت‌الله بهشتی

در هفتم تیر ۱۳۶۰ منافقین با بمب‌گذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، دستشان را به خون هفتاد و سه نفر از خدمتگزاران اسلام ایران آغشتند. در این حادثه، افزون بر آیت‌الله بهشتی که رئیس قوه قضائیه بود، ۲۷ نماینده مجلس، ۴ وزیر و ۱۲ معاون وزیر شهید شدند؛ اما به لطف خدا و با همدلی  ایران و نظام اسلامی استوار برجای ماندند.

از هنگامی که «شورای احیای آثار شهیدمظلوم آیت‌الله بهشتی» در سال ۱۳۶۰ شکل گرفت، یکی از دغدغه‌ها، جمع‌آوری خاطرات مرتبطین با او بود.  به سراغ یاران و آشنایان شهیدبهشتی می‌رفتم و خاطرات را ضبط می‌کردم. یکی از این افراد، مرحوم مهندس بازرگان بود. سابقه آشنایی پدر با مهندس، به سالها پیش بازمی‌گشت؛ از مبارزات ملی شدن نفت که مهندس به عنوان یک مسلمان متخصص خوش درخشیده بود و دوستی ای که با همه فراز و نشیب‌هایش پایدار مانده بود. پدر حتی در سالیان پس از انقلاب که گرمی آن دوستی به شدت و حدت قبل نبود، همواره از مهندس بازرگان و دکتر سحابی با احترام فراوان و به عنوان مسلمانانی متعهد و مبارزانی پیشرو سخن می‌گفت و اختلافات پیش‌آمده را ناشی از اختلاف دیدگاه در شیوه پیشبرد اهداف انقلاب می‌دانست. روزی از روزهای گرم تابستان ۱۳۶۷، همراه برادرم به دفتر شرکت «یاد» رفتیم. مهندس همانند همیشه ما را با رویی گشاده پذیرفت. هنگامی که گفتیم به چه منظوری آمده‌ایم، کمی به فکر فرو رفت. فکرش را خواندم و گفتم: «نیامده‌ایم که از زبان شما در مدح و ثنای پدر سخن بشنویم. هر آنچه می‌خواهید بگویید، حتی اگر انتقادآمیز باشد.» سرش را بلند کرد و آغاز به سخن کرد. دکتر سیدعلیرضا بهشتی
نظم و مدیریت
آقای خمینی اول نجف بودند و بعد پاریس؛ ارتباط‌هایی هم کم‌ و بیش برقرار بود. در تهران هم عده‌ای بودند هم از حوزه و هم کلاهی، که گوش به‌زنگ بودند ایشان چه می‌گویند و چه کار می‌خواهند بکنند و آنچه می‌گفتند، فوری تلفنی ضبط می‌کردند و اعلامیه و یا پیام می‌شد و در اقصی نقاط کشور پخش می‌شد. ما هم به عنوان نهضت آزادی، گاهی وقتها گیرندة آنها بودیم، یعنی اطلاعاتش مربوط به ما می‌شد و چون به موازات آن کار می‌کردیم، در این قضیه ذی‌نفع بودیم. ارتباطاتی که ایشان با ایران داشتند، هم از طریق تلفن بود و هم از طریق مسافرینی که می‌رفتند. این مسافرین هم علما بودند، هم تجار؛ هم روشنفکران بودند، هم حزبی‌ها. از طرف ما مهندس توسلی مدتی آنجا بود و دکتر یزدی هم که امریکا بود و آقای خمینی وکالت داده بود که ایشان حق دارد وجوهات بگیرد و خرج کند؛ یعنی نمایندگی مالی به ایشان داده بودند.
نامه نسبتاً مفصلی برای ایشان فرستادم که دربارة قانون اساسی و طرز مبارزه و انتخابات بود که: نباید قانون اساسی را کنار بگذاریم و فراموش کنیم؛ برای اینکه تنها مدرک و سندی که اعتبار بین‌المللی برای ما دارد، قانون اساسی است.
 ما وقتی می‌توانیم به شاه اعتراض کنیم و او را مقصر یا خائن بدانیم که قانون اساسی را پیش بکشیم. اگر با قانون اساسی جلو برویم، چون سند مملکت است و علمای بزرگ هم روی آن صحه گذاشته‌اند، از نظر شرعی و اسلامی ‌هم معتبر است. آن‌وقت می‌توانیم به شاه هزار جور ایراد بگیریم که چرا در این کار دخالت کردی؟ چرا ساواک را درست کردی؟ چرا انتخابات مجلس این‌طور است و…
خیلی وقتها مطالبی به عنوان نظر آقای خمینی یا پیام ایشان می‌آمد که نمی‌دانستیم راست است یا دروغ. ساواک می‌توانست هزار جور دستکاری کند که اصالتش برای ما معتبر نبود؛ بنابراین در آن جمع، بنده پیشنهاد کردم از آقای خمینی بخواهیم هیأتی را که انتخاب صد درصد و مورد اعتماد خودشان باشد، در تهران معین کنند تا ما هر وقت اعلامیه‌ای به دستمان می‌رسد، از آنها بپرسیم و مطمئن شویم که این از آقای خمینی است. اگر ما نظری داریم، به آنها بگوییم که به امام برسانند و آنها هم بتوانند مجموع اطلاعاتی را که در ایران جمع می‌شود، به امام برسانند که از آن راه متدیک و منظم شود. این مورد پسند واقع شد، مخصوصاً مرحوم دکتر بهشتی که اصولا آدم منظمی بود و یکی از دلائل علاقه و ارتباط فی‌مابین و متقابل ما، همین منظم بودن ایشان بود.
البته به این ترتیب عمل نشد تا اینکه بنده برای مأموریت به پاریس رفتم. آن موقعی بود که خیلی‌ها می‌رفتند با ایشان بیعت کنند یا بعضی‌ها از طرف دولت و ساواک مأموریت داشتند تا چیزی به دست بیاورند و کسب اطلاع کنند. در جمع نهضت، این مأموریت به من داده شد که بروم؛ هم آن ایده را درست کنم و هم اینکه مخصوصاً ببینم ایشان نظر و برنامه‌اش چیست، می‌خواهد مبارزه را چگونه اداره کند و ما تا چه اندازه می‌توانیم در مبارزه همکاری کنیم. قبل از رفتن، پیش مرحوم شریعتمداری رفتم. بحث ما که شاید از ده سال پیش با همکاری مرحوم طالقانی و دکتر سحابی تعقیب می‌کردیم، التیام بین روحانیون بود و اینکه روحانیون از هم جدا نباشند و کار با همکاری و مشورت همه‌شان پیش برود…
در پاریس
ارتباط من با آقای خمینی، از طریق هاشمی رفسنجانی بود. آقای دکتر بهشتی را آن موقع خیلی نماینده ایشان تلقی نمی‌کردیم و یا خودشان این‌جور عرضه نمی‌کردند و حالت استقلال داشتند. در حالی که بعضی دیگر مثل مرحوم آقای ربانی املشی می‌گفتند ما با آقای خمینی هستیم و با ایشان کار می‌کنیم. من یکی دو جلسه با دکتر یزدی نزد آقای خمینی رفتم و به جز ما، کس دیگری در جلسه نبود. مرحوم اشراقی هم اول برای تعارفات بود و بعد می‌رفت. مسائل عقیدتی را با ایشان در میان گذاشتم و از جمله اینکه شما که در ایران نیستید…، هیأتی را تعیین کنید که صرفاً نماینده شما باشند. نمی‌گوییم که از ما کسی باشد، ولی این کار به صورت مشورتی و دسته‌جمعی و منظم صورت بگیرد. 
ایشان خیلی این مسأله را تأیید نکرد که عده‌ای نماینده ایشان باشند و ما و مردم به آنها مراجعه کنیم. چون رفتن به پاریس کار آسانی نبود و تلفن‌ها هم کنترل می‌شد و اعتمادی نبود. ایشان مطلب جدیدی عنوان کرد و گفت: «من وقتی به ایران برگردم، نمی‌خواهم خودم حکومت داشته باشم. باید مردم وکیل انتخاب کنند و مجلس و دولت باشد؛ ولی چون مردم ممکن است از من بپرسند یا من بخواهم توصیه کنم که چه کسانی را انتخاب کنید و چه کسانی وکیل باشند…، چون خودم کسی را نمی‌شناسم و از شما دورم، می‌خواهم عده‌ای را معرفی کنید که علاوه بر اینکه آدمهای مطمئن و مبارز باشند، مسلمان و عامل به فرائض نیز باشند که من به آنها اعتماد کنم. نمی‌خواهم بگویند که من در نهضت تنها کار می‌کنم. همه از خود شما نباشند؛ دکتر یزدی که خوب بوده و الان هم باشد؛ صدر حاج‌سیدجوادی و دکتر سحابی هم باشند. همه افراد از اینجا نباشد.» من گفتم: «اتفاقاً رویة ما هم همین‌طور بوده و به همین شکل کار می‌کنیم. اگر اجازه بدهید، با دکتر یزدی دو نفری صورتی را تهیه می‌کنیم، مثلاً بیست نفر که از همه رنگ و از همه جا در آن باشد و شما از این بیست ‌سی نفری که ما می‌گوییم، انتخاب کنید. البته یک خواهش دارم و این است که به آنهایی که در تهران هستند، آن نکته‌ای را که گفتم، مأموریت بدهید» که ایشان تقریباً با تکان دادن سر این را قبول کرد.
در آن لیست، همان‌طور که کمیته مرکزی نهضت مقاومت ملی را درست کرده بودیم، هم از علما بودند، هم از بازاری‌ها؛ هم از افسران بودند، هم از استادان دانشگاه؛ هم از حزبی‌ها و هم لیبرال‌ها؛ هر چه بود، افکار مختلف بود. به ایشان گفتم: «لیست عده‌ای را که ما انتخاب می‌کنیم، مسلم بدانید کسانی هستند که با دستگاه رابطه نداشته‌اند و جزو مبارزین بوده‌اند. الان در وضع حاضر ایران کسانی که با دستگاه نبوده‌اند و مسلمان و مبارز هم باشند، اگر نگوییم همه، قسمت عمده‌شان مصدقی‌ها هستند…»؛ این را به ایشان گفتم. 
ایشان وقتی که انتخاب کرد، هفتاد درصد کسانی بودند که در آن لیست بودند. از علما، مطهری و بهشتی بود، ولی طالقانی را نگذاشتم چون در زندان بود و گفتیم که آقای طالقانی وضعش این‌طور است و در زندان است و معلوم نیست که کی بیرون بیاید. [شهید] باهنر و [آقای] خامنه‌ای هم در لیست ما بودند. از افسران دو نفر گذاشته بودیم… از نهضت و حزب ایران هم بود…
قبل از رفتن به پاریس، با دکتر یزدی هم مشورت کردیم؛ گفت: «من از حالا بگویم: از برخورد آقای خمینی حالت یأس و تعجب برایت فراهم نشود! ایشان آدم خونسردی است و مخصوصاً اولین برخوردش با اشخاص، حالتی است که طرف فکر می‌کند خیلی بی‌اعتنا و اصلا بی‌علاقه است! گوشی دستت باشد و انتظار نداشته باش که ایشان بلند شود و به‌به و بارک‌الله بگوید. با همه همین‌طور است و زیاد برخورد گرم و استقبال و در آغوش گرفتن ندارد. اگر این را دیدی، خیال نکن که ایشان بی‌علاقه و بی‌اعتناست!»
به پاریس که رسیدیم، دکتر یزدی هم بعد از ما آمدند و همین‌طور دکتر سنجابی که من اطلاع نداشتم ایشان هم باشند. اما با اطلاع بودند و شاید هم در پیشنهادی که می‌خواستم بدهم، مشوق من بودند و درباره مسأله انتخابات هم گفتند: «ما می‌خواهیم به آقای خمینی بگوییم انتخابات خیلی خوب است و به نفع ماست.» البته آقای خمینی موافق نبود. ‌همان جوّی را که به آقای خمینی نشان دادم، به ایشان هم گفتم که چون عقیده ما این بود که راه مبارزه، راه خونریزی که نیست، انتخابات را پیشنهاد می‌کنیم. راه این است که تا گره‌ای با دست می‌شود باز کرد، نباید با دندان باز کرد… با مرحوم دکتر بهشتی هم این پیشنهاد را در میان گذاشتیم ـ که قبلا برای آقای خمینی هم نوشته بودیم ـ مادامی که قانون دیگری نیامده، قانون اساسی را لغو نکنیم…
به دکتر بهشتی هم گفتم که انتخابات به نفع ماست و بر مبنای این آزادی که اجباراً داده‌اند و باید بدهند، انتخابات آزادی خواهد بود؛ در انتخابات آزاد، بهترین فرصت است که آدم همه حرفهایش را بزند، چون طرف گفته من آزادی می‌دهم و راه هم می‌دهد که مخالفین هم حرف بزنند. این آزادی را می‌دهند و ما می‌توانیم همه حرفهایمان را بزنیم، ولو اینکه در مجلس آینده، ما ده نفر داشته باشیم که گفتند: «من می‌دانم در آن مجلس بیش از ده نفر خواهیم داشت، دکتر مصدق ده نفر داشت و همین‌ها توانستند جریان مملکت را عوض کنند.» من ‌گفتم: «شما خیلی بیشتر از مصدق خواهید داشت؛ شاید سی نفر داشته باشید.
 اینها می‌توانند مملکت را زیر و رو کنند؛ می‌توانند در آن مجلس کاری کنند که رفراندوم شود و موادی تصویب شود و قضایا پیش برود.» مرحوم دکتر بهشتی تأیید نکرد، ولی رد هم نکرد، یعنی طرفین متقاعد نشدیم. نه ایشان متقاعد شد که انجام انتخابات به نفع ماست، نه بنده. آقای خمینی گفت: «اگر ما نگوییم که اصلا تو (شاه) را قبول نداریم، تو باید بروی و قانون اساسی باید عوض شود، این هیجان و شوری که وجود دارد، از بین می‌رود.» من گفتم: «برعکس؛ تجربه ‌و اطلاعاتی که دارم، از خارج نیست و در بحبوحة انتخابات است که شور و هیجان پیدا می‌شود.» ایشان گفتند: «تضمین می‌کنید؟» گفتم: «بله، من تضمین می‌کنم.» دیگر حرفی نزد…
تا این اندازه به مرحوم بهشتی گفته بودم که چنین پیشنهادی به ایشان (امام) می‌دهم و هم اینکه چنین هیأتی را ایشان معرفی کنند، ولی نمی‌گفتم که چه کسانی باشند. بعدها معلوم شد که آقای خمینی این مطلب را با ایشان در جریان گذاشته و ایشان را مطلع کرده بود.
شورای انقلاب
به تهران آمدیم و بعد دیدیم که ایشان این تز را قبول کرده‌اند و می‌خواهند عده‌ای را معرفی کنند. جلساتی تشکیل دادیم که مرحوم دکتر بهشتی، مطهری و آقای صدر حاج‌سیدجوادی بودند و هنوز جلسات عنوان «شورای انقلاب» نداشت. ارتباط تلفنی هم از طریق دکتر یزدی با آقای خمینی برقرار بود تا بالاخره ایشان لیستی را در نظر گرفتند و مرحوم مطهری را مأمور کردند که تک‌تک این افراد را بخواهد و اول از آنها سؤالاتی بکند که آمادگی آنها را برای مبارزه معلوم کند. ما خیال می‌کردیم این مأموریت را به آقای بهشتی یا دیگری می‌دهند، البته در این مدت، مرحوم طالقانی و مهندس سحابی و شیبانی هم آزاد شده بودند.
آن موقع که جلسات شورای انقلاب در خانه‌هایمان تشکیل می‌شد، می‌شود گفت ایشان (دکتر بهشتی) یک نقش مثبت و فعال پیدا کرد. اگر بگویم قبلا مشاور و مراقب و ناظر بود، از این به بعد، فعالیت ایشان در تنظیم اساسنامه و آیین‌نامه بود. آقای مهدوی کنی هم بود. در لیستی که آقای خمینی داده بود، هیچ‌کدام از آن علمایی را که ما پیشنهاد کرده بودیم، حذف نکرد، ولی از این طرف کم کرد؛ طوری که اکثریت را به معممین داده بود، یعنی در واقع ۵۰ درصد از این طرف و ۵۰ درصد از آن طرف… مشغول کار شدیم و نمی‌گویم مرحوم بهشتی رئیس شده بود یا شاید هم رئیس انتخاب کرده بودیم یا نه، اما با علاقه و به طور مثبت در این کار بود. 
البته در آن مدت، پیشامدهای مهمی رخ داد؛ مسافرت امام به تهران و آمدن به ایران. مرحوم مطهری وحشت‌زده بود که اینجا بلایی سرشان بیاورند و ایشان آماده به نظر نمی‌آمد و هم آقای موسوی اردبیلی که در دیدشان با ما تفاهم خیلی بود و با هم کار می‌کردیم…
مرحوم بهشتی یک طور اکتیو (=فعال) شده بود؛ هم اکتیو، هم همفکر و همگام و هم‌نظر. از جمله اینکه اسم این نظام، جمهوری اسلامی باشد یا جمهوری دمکراتیک. اساسنامه را ما تنظیم می‌کردیم و توسط دکتر یزدی به ایشان (امام) می‌رساندیم و ایشان هم اصلاح می‌کردند و دکتر یزدی از طریق مطهری می‌گفت که مثلا موافقت شده است. جزء اهداف این شورا، ایجاد جمهوری دمکراتیک اسلامی بود و روی این کلمه «دمکراتیک»، مرحوم دکتر بهشتی اصرار داشت و در آنجا که صحبت می‌شد، [آیت‌الله] مهدوی کنی خیلی عقیده نداشت، ولی ایشان مدافع این تز بود. البته بنده هم بودم… دکتر بهشتی هم جزء مدافعین قسمت‌های آزادی و شورایی بودند. موسوی اردبیلی چیزی نمی‌گفت و مخالفت نمی‌کرد؛ ولی ایشان مدافع و حامی بود. تا آن جریانات تمام شد و در واقع شورای انقلاب شد؛ شورای آن موقع تدارکاتی بود، بعد شد شورای مدیریت اجرایی انقلاب.
مرحوم دکتر بهشتی روی ‌همان طرز فکر و ساختش، یک آدم مدیر بود و بیشتر از آقایان دیگر زبان ما را می‌فهمید که کار باید نظم داشته باشد و با ترتیب جلو برود و معلوم باشد چه کسی رئیس است و چه کسی مسئول. تصمیمات باید به رأی گذاشته شود و مشورت شود؛ آنجایی که باید به تصویب برسد، به تصویب برسد و آنجا که نباید، نشود. یکی ایشان بود که ما تفاهم بیشتری داشتیم و یکی هم مرحوم مطهری، البته مرحوم مطهری بیشتر. با مرحوم مطهری از سال ۳۶ و ۳۷ همکاری داشتیم، نه همکاری برای گرفتن قدرت و حکومت، بلکه همکاری روی دفاع از اسلام و تربیت اشخاص و تفکر… مرحوم بهشتی خیلی سیاسی و مدبر بود؛ یعنی مدیریتش با تدبیر بود و بعد از شهادت مطهری، ایشان نقش درجه یک را در شورای انقلاب داشت و این نقش درجه یک را، هم روی ما کلاهی‌ها اعمال می‌کرد و هم روی معممین.
 البته هر کدام به زبان خودشان؛ با آنها به زبان خودشان و با ما هم به زبان و سبک خودمان… آنچه ما می‌خواستیم، این بود که واقعاً در داخل خود شورای انقلاب، یک نظام دمکراتیک که حقوق همه و سهم و وظایف هر کسی معلوم و مشخص باشد، حاکم شود. اگر رئیسی داریم، رئیس اجرای انتظامات و اجرای رأی باشد نه رئیسی که رأی و فکر خودش را بر ما حاکم کند… از این بابت ما خیلی علاقه داشتیم که ایشان همه‌کاره باشد…
*بنیاد آثار و اندیشه‌های شهیدبهشتی (با تلخیص)

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی